31 فروردین 1404

مرکز تخصصی مهدویت

آب و عطش

فهرست مطالب:

مولف: اسد احمدی
موضوع: بهائیت(رمان)
قطع کتاب: رقعی
تعداد صفحات: 278
نوبت چاپ: اول
تیتراژ تاکنون :  2000 نسخه
ناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)

درباره کتاب:

غروب بهاری بیست و نهمین روز فروردین بود. ترنم روحانی و طراوت هوای بهار سرمستم می­کرد. طبق معمول پنجره اتاقم باز بود تا هوا در جریان باشد. چیزی به تاریکی شب نمانده بود. از خواندن کتاب‌های درسی و غیر درسی که به دستور محفل مؤظف به اتمامشان بودم فرسوده تن و رنجیده روح گشته بودم. آنقدر سرم شلوغ بود که حتی در ایّام تعطیلات نوروز نیز فرصت یک بیرون رفتن ساده با رفقاء را نیز پیدا نکردم. اساساً رفیقی برای تفریح و گشت وگذار نداشتم، کتابها را رهاکرده و به لب پنجره رفتم و دقایقی بعد همینطورکه بـه شکوفه­ ها و درختان فراوان باغچه خیره مانده بودم، پرنده خیالم بـه پرواز درآمد و بـه دوران کـودکی­ام سفرکرد، از آن اشک­های کودکانه­ای کـه برای بی­ مادری در خلوت هایم می ­ریختم تا محبتهای نامادری ­ام طاهره خانوم، دست نوازشهای ریش­ سفید محفل آقای نوری، توپ بازی­ هایم با آرام و دزد و پلیس ­ها و هزاران خاطره شیرین و تلخ از کلاسهای گلشن توحید و اخلاق و کلاسهای مفاوضات و غیره که درکمتر از دقیقه ­ای مرور شدند و به راهشان ادامه دادند. تصمیم گرفتم چند دقیقه‌ای استراحت کنم و از بند محفل احباء و درس و ادای تکلیف در برابر جامعه بهایی رها شده و لااقل دقایقی را برای خود باشم.

بـه حیاط رفته و همین­طور کـه قدم می­زدم محو تماشای آب ­بازی جوجه اردک­ها شدم. عطر گل‌های یاس و محمدی فضا را معطر کرده بود و زیبایی شکوفه‌ها جلوه‌ای عاشقانه و نشاط آور به حیاط داده بود، مخصوصاً شکوفه­  های از شاخه جدایی که همچون ردایی مخملین قامت زمین را پوشانده بودند و دست نسیم شبانگاهی که سطح زلال و آرام استخر را به نرمی درهم می­آشفت. درهم تنیدن گلهای پیچک و یاس مانند در آغوش کشیدن دو معشوق سرشار از لذت بود و محبت. همچنان قدم می­زدم و به خود می ­اندیشیدم که یک مرتبه از خود پرسیدم این قدر تفاوت از چیست؟ مگر ما با سایر افراد این جامعه چه تفاوتی داریم که باید همچون دزدان و مخفیانه زندگی کنیم؟ هر چقدر بیشتر فکر می­کردم کمتر بـه نتیجه می­رسیدم! حتی فضای آرامش­ بخش حیاط نیز قادر بـه آرام کردن من نبود. دائماً بـا خود در جدل بـودم. تقریباً تمام دوستـان هم­ کیشم نیز در این سؤال با من شریک بودند، اما هیچیک باطن خود را آشکار نمی­کردند و فقط امتثال امر تشکیلات را می­کردند و به ترفیع رتبه ­ها دل­ خوش بودند. اما حقیقت این بود که تشکیلات طبق دستوراتی که از بالا و پنهانی دریافت می­کرد همواره از شیوه‌های روانشناسی خاصی در طول عمر پیروان برای عاشق و کروکور کردنشان استفاده می­کرد. موانعی نیز وجود داشت که ابراز عقیده واقعی افراد را محال می­کرد، مثل ترس از طرد و محدودیت­ها و توهین و تحقیر و حتی مرگ.